سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرکه خدا دوستی را بر خودْ دوستی مقدّم بدارد، در برابر سختی و دشواری مردم، خداوند او را بسنده باشد .بنده ام پیروی ام کن تا تو را مانند خود گردانم . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]

 
آموزنده

i گنج

دوشنبه 87/4/17 ساعت 8:40 عصر

 

سه چیز از گنج‌های بهشت است:

پنهانی دادن صدقه، مخفی کردن مصیبت و کتمان
کردن بیماری
.

کلمات حکمت‌آموز امیرالمومنین(ع)

ادب خوب حاکی
از خاندان بزرگوار است
 

دوستی
پیوسته‌ترین قرابت‌ها و دانش بزرگوارترین حسب‌هاست

کسی که به
عهد خود وفا نکند، درصدد قطع دوستی است.

ارزش هر
کس به اندازه دانایی است

بدترین
توشه آخرت، آزار بندگان است

پاکدامنی
کامل در خرسندی به اندازه کفایت است

مهمترین
کرامت در آن است که در تنگی وراحت ارزش هر کس به اندازه دانایی است

بدترین
توشه آخرت، آزار بندگان است

پاکدامنی
کامل در خرسندی به اندازه کفایت است

مهمترین
کرامت در آن است که در تنگی و راحتی دوستی را از خاطر نبرند

آدم بدکار
اگر خشمگین شود از دیگران عیب‌جویی می‌کند و اگر خرسند باشد دروغ می‌گوید و اگر
طمع کند، می‌رباید

آنچه باید
پیدا شود، دور نیست و آنچه باید به ظهور رسد، نزدیک است

هر گفتاری
که یاد خدا در آن نباشد، لغو است و هر سکوت بدون فکر، اشتباه است و هر نظر بدون
اعتبار زشت است و بی‌معنی

کسی که از
نفس خود پیروی کند و آن را آزاد بسازد مانند کسی است که خود را فروخته و دربند
نموده.


نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()

i کودک و خدای بزرگ

یکشنبه 87/4/16 ساعت 8:52 عصر

 کودک وخدای بزرگ

 

 کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان،
من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک
هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ
کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه داد:‌“ من چطور می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم.”

خداوند او را نوازش کرد و گفت: “ فرشته تو زیباترین و شیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه
خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.” کودک
با ناراحتی گفت: “ وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟” اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: “ فرشته‌ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا
کنی.” کودک سرش را برگرداند و پرسید: “ شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی
هم زندگی می‌کنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟” - فرشته‌ات از تو
محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه
داد: “ اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت
خواهم بود.” خداوند لبخند زد و گفت: “ فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد
آموخت. گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.” در آن هنگام بهشت آرام بود
اما صدایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را
آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید:خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگو.” خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “ نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.


نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()

i بخوانید

یکشنبه 87/1/25 ساعت 4:48 عصر

 

ما میان این جهان درون یک قفس

هر کدام به سوی مقصدی تازه می پریم

خوش به حال آن پرنده ای که

بی خیال گوشه ی قفس نشسته است.




نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()

i روزی

چهارشنبه 87/1/21 ساعت 9:28 عصر

 هر پرنده دانه ای دارد ولی خداوند آنرا در داخل لانه اش قرار نداده است.

نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()

i دقیقه ای درنگ

چهارشنبه 87/1/14 ساعت 5:11 عصر

 

***سقایی
دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام ازآن ها را از سر یک میله آویزان کرده و با آن ها
برای خانه ها آب می برد.در یکی از کوزه ها شکافی وجود داشت.بنابراین در حالی که
کوزه سالم همیشه حداکثر مقدار آب ممکن را به خانه ها می رساند واز این موفقیتش
خوشحال بود
,کوزه ی شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد واز نقص
خود شرمنده وناراحت بود.

روزی کوزه شکسته به سقا گفت:من از تو به خاطر این
ضعفم معذرت خواهی می کنم.من شرمنده ام که نیمی از تلاش تو بی نتیجه ماند.سقا پاسخ
داد:در مسیر بازگشت بیشتر به اطرافت توجه کن.

کوزه ی شکسته با دیدن گل های زیبا غم خود را فراموش
کرد
,اما پس
از رسیدن به مقصد ودیدن نیمه ی خالی خود باز هم ناراحت شد.

سقا با دیدن ناراحتی کوزه گفت:من از شکاف های تو خبر
داشتم واز آن ها استفاده می کردم.

گل های کنارجاده را هر روز تو آب داده ای! ***




نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()

<      1   2   3   4   5      >

i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کارگشا
خدایا!
یا مقلب القلوب
بهار در راه است...
تنهایی...
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
18194

:: بازدیدهای امروز::
5


:: بازدیدهای دیروز::
12


:: درباره خودم ::

آموزنده

:: لینک به وبلاگ ::

آموزنده

:: پیوندهای روزانه ::

دانشگاه علوم پزشکی قم [18]
[آرشیو(1)]

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من ::


:: آرشیو ::

از بهاران
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1386
زمستان 1387

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::